جدول جو
جدول جو

معنی مفتون کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مفتون کردن
ویا پانیدن شیفته کردن
تصویری از مفتون کردن
تصویر مفتون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مفتون کردن
شیفته کردن، عاشق کردن، فریفته کردن، شیدا کردن، دلباخته کردن، مجذوب کردن
متضاد: فتنه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افسون کردن
تصویر افسون کردن
حیله کردن، نیرنگ به کار بردن، سحر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ زَ / زِ کَ دَ)
در تداول زنان، غلو کردن و سخت از اندازه گذشتن. (یادداشت بخط مؤلف). زیاده روی و مبالغه
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
افیون ریختن در چیزی:
ساقی اندر قدحم باز می گلگون کرد
در می کهنۀ دیرینۀ ما افیون کرد.
حافظ (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ نَ وَ دَ)
سعایت کردن. برآغالیدن کسی را. کسی را بر علیه دیگری برانگیختن. میان دوکس دشمنی و عناد بوجود آوردن. رجوع به تفتین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ ءَ)
حیله و تزویر نمودن. (از ناظم الاطباء). حیله کردن. مکر کردن.
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
زیادت. زیاده. تزاید. مد. (یادداشت دهخدا). ازدیاد. رب. مزید. مزاده. مضاعفه. تضعیف. اضعاف. (تاج المصادربیهقی). مزز. (منتهی الارب). زید. زیادی. تضعیف. (دهار). و رجوع به افزون و ترکیبات آن شود:
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند.
مولوی.
شنیدم اندکی در وظیفه اش افزون کرد و بسیاری از ارادت کم. (گلستان).
کسی با بدان نیکوئی چون کند
بدان را تحمل بد افزون کند.
سعدی.
دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را
بشنو تو این سخن را کاین است یادگاری.
سعدی.
دگر خواست کافزون کند تخت و تاج
بیفزود بر مرد دهقان خراج.
سعدی.
بغیر از بوسه کز تکرار رغبت را کند افزون
کدامین قند را دیگر مکرر میتوان خوردن.
صائب.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملون کردن
تصویر ملون کردن
رنگین کردن، رنگارنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفوض کردن
تصویر مفوض کردن
تفویض کردن واگذار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتون شدن
تصویر مفتون شدن
در فتنه افتادن، عاشق شدن شیفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتور کردن
تصویر فتور کردن
غلو کردن سخت از اندازه در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرون کردن
تصویر مقرون کردن
نزدیک کردن بهم پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروز کردن
تصویر مفروز کردن
پخشیده کردن، جدا کردن جدا کردن، تحدید حدود کردن (ملک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشحون کردن
تصویر مشحون کردن
انباشتن آگندن آکندن پر کردن پرکردن انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدهون کردن
تصویر مدهون کردن
چرب کردن، پوست پیراستن چرب کردن روغن مالیدن، دباغی کردن (پوست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتین کردن
تصویر تفتین کردن
آشوب کردن دو بهم زدن: (در میان دوستان تفتین کند)
فرهنگ لغت هوشیار
گرو گذاشتن گرو گذاشتن رهن گذاشتن: برد خواهی پیش او ناپروریده شعر خویش ک کرد خواهی در ملامت عرض خود را مرتهن ک (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
به خاک سپردن، نهان کردن: زیر خاک زیر خاک کردن در گور نهادن جسد: بعد ازان درمان چشمش چون کنم زنده خود را زین مگر مدفون کنم. (مثنوی)، در زیر خاک پنهان کردن گنجینه و غیره: خزانه لالی و جواهر غیب را در این دریا مدفون کرده
فرهنگ لغت هوشیار
به هم نزدیک کردن، با هم یار کردن نزدیک کردن، یار و رفیق کردن توضیح در فارسی بفتح راء استعمال شده: (نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با افتابش کنی مقترن. {} چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن) (ابوالموید رونقی بخاری. برگزیده شعر. 38)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسون کردن
تصویر فسون کردن
((~. کَ دَ))
جادو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتور کردن
تصویر فتور کردن
((~. کَ دَ))
غلو کردن، سخت از اندازه درگذشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدفون کردن
تصویر مدفون کردن
به خاک سپردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بدنام کردن، رسوا کردن، بی آبرو کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیان زدن، ضرر زدن، زیان دیده کردن، خسارت دیدن، گول زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فلج کردن، ناتوان کردن، ضعیف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جدا کردن، تفکیک کردن، تحدید کردن، تحدیدحدود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گم کردن، ناپدید کردن
متضاد: پیدا شدن، ازبین بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوشتن، تحریر کردن، به رشته تحریر درآوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنهان کردن، مخفی نگاه داشتن، نهفتن، مستور داشتن
متضاد: عیان گشتن، آشکار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پر کردن، انباشتن، سرشار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنهان کردن، مخفی نگاه داشتن، پوشاندن، مکتوم نگاه داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دفن کردن، به خاک سپردن، پنهان کردن، مخفی کردن، نهان ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فتنه برانگیختن، فتنه انگیزی کردن، توطئه چینی کردن، دوبه هم زنی کردن، آشوب برانگیختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیوانه کردن، به جنون کشاندن، شیدا کردن، شیفته کردن، شوریده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد