زیادت. زیاده. تزاید. مد. (یادداشت دهخدا). ازدیاد. رب. مزید. مزاده. مضاعفه. تضعیف. اضعاف. (تاج المصادربیهقی). مزز. (منتهی الارب). زید. زیادی. تضعیف. (دهار). و رجوع به افزون و ترکیبات آن شود: شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند. مولوی. شنیدم اندکی در وظیفه اش افزون کرد و بسیاری از ارادت کم. (گلستان). کسی با بدان نیکوئی چون کند بدان را تحمل بد افزون کند. سعدی. دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را بشنو تو این سخن را کاین است یادگاری. سعدی. دگر خواست کافزون کند تخت و تاج بیفزود بر مرد دهقان خراج. سعدی. بغیر از بوسه کز تکرار رغبت را کند افزون کدامین قند را دیگر مکرر میتوان خوردن. صائب.
زیادت. زیاده. تزاید. مد. (یادداشت دهخدا). ازدیاد. رب. مزید. مزاده. مضاعفه. تضعیف. اضعاف. (تاج المصادربیهقی). مزز. (منتهی الارب). زید. زیادی. تضعیف. (دهار). و رجوع به افزون و ترکیبات آن شود: شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند. مولوی. شنیدم اندکی در وظیفه اش افزون کرد و بسیاری از ارادت کم. (گلستان). کسی با بدان نیکوئی چون کند بدان را تحمل بد افزون کند. سعدی. دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را بشنو تو این سخن را کاین است یادگاری. سعدی. دگر خواست کافزون کند تخت و تاج بیفزود بر مرد دهقان خراج. سعدی. بغیر از بوسه کز تکرار رغبت را کند افزون کدامین قند را دیگر مکرر میتوان خوردن. صائب.
به خاک سپردن، نهان کردن: زیر خاک زیر خاک کردن در گور نهادن جسد: بعد ازان درمان چشمش چون کنم زنده خود را زین مگر مدفون کنم. (مثنوی)، در زیر خاک پنهان کردن گنجینه و غیره: خزانه لالی و جواهر غیب را در این دریا مدفون کرده
به خاک سپردن، نهان کردن: زیر خاک زیر خاک کردن در گور نهادن جسد: بعد ازان درمان چشمش چون کنم زنده خود را زین مگر مدفون کنم. (مثنوی)، در زیر خاک پنهان کردن گنجینه و غیره: خزانه لالی و جواهر غیب را در این دریا مدفون کرده
به هم نزدیک کردن، با هم یار کردن نزدیک کردن، یار و رفیق کردن توضیح در فارسی بفتح راء استعمال شده: (نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با افتابش کنی مقترن. {} چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن) (ابوالموید رونقی بخاری. برگزیده شعر. 38)
به هم نزدیک کردن، با هم یار کردن نزدیک کردن، یار و رفیق کردن توضیح در فارسی بفتح راء استعمال شده: (نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با افتابش کنی مقترن. {} چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن) (ابوالموید رونقی بخاری. برگزیده شعر. 38)